امروز روز جهانی پناهندگان است، بهانه‌ای برای یاداوری وضعیت زنان و مردان و کودکانی که ادامه زندگی در وطن برایشان به هر علتی امکان‌ پذیر نبوده و راهی‌شده‌اند تا در جایی دیگر و زیر آسمانی دیگر زندگی خود را شروع کنند. ایران نیز طی دهه‌های گذشته جزو رتبه‌های بالا در پذیرش پناهندگان بوده است. اما این هم‌وطنان جدید چگونه در کشور روزگار می‌گذرانند؟ هنوز خبر خودسوزی شهاب مایل از ذهن‌ها پاک نشده است. فرزند بزرگ‌مرد افغان نحیب مایل که 50 سال است هم‌وطن ماست، ده‌ها کتاب و مقاله در حوزه ادبیات فارسی و عرفان دارد اما هنوز قانون او را مقیم کشور نمی‌داند. گویا تنها سوختن تن فرزند می‌توانست تلنگری باشد برای مقامات.
داستان نجیب‌ها و شهاب‌ها اما بارها تکرار شده است، هر بار در شکلی و قالبی. گاه در داستان رضا (نام مستعار) که به دلیل نداشتن اوراق هویتی از تحصیل محروم شد؛ داستان رویا (نام مستعار) که با مردی از کشور افغانستان ازدواج کرد و فرزندانش هنوز تابعیت این کشور را ندارند و داستان امیدها و آرزوهای بسیاری دیگر که به دلیل مهاجر بودن و پناهنده بودن مهر باطل بر آن خورده است. به راستی گناه انسان چیست که گاه نه در زادگاه جای زندگی دارد و نه آب و خاکی دیگر پذیرای اوست؟ گناه کودکانی که اگرچه در این سرزمین به دنیا آمده‌اند اما نمی‌توانند هویت خود را به عنوان فرزند این سرزمین ثبت کنند چیست؟ این روزها شاید بهانه‌ای باشد برای یادآوری وضعیت انسان‌هایی که با ما و در کنار ما زندگی می‌کنند اما از بسیاری از حقوقی که ما از آن برخورداریم محروم هستند؛ تنها به یک دلیل، آنها یا پدران و مادران آنها جای دیگر در چارچوب مرزی دیگر به دنیا آمده‌اند.